سایبان

سایبان
موهایم را آنقدر کوتاه میکنم تا خاطره انگشتانت را از یاد ببرند ، اما دیری نمی پاید که خاطراتت دوباره می رویند 
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سایبانی برای آرامش و آدرس farshidmmdi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 دختری از جنس نور

مریم ، مریم دختری بود که تا چشم باز کرد خود را در خانواده ای فقیر یافت، که پدرش یک کارگر ساده بود و به سختی مخارج خانواده را تامین می کرد. مادرش همیشه رنج بیماری را بر دوش می کشید و البته غصه این زندگی دشوار هم رنجی مضاعف بر زندگی اش بود. البته مریم دو برادر کوچکتر از خود را هم در خانه می دید ولی آن ها آنقدر در کودکیشان غرق بودند که مشکلات خانواده را نمی فهمیدند و در حدی نبودند که بخشی از مصائب زندگی را بر دوش بکشند و یا حتی مرهمی باشند برای خانواده. و آن سه یعنی مریم پدرش و مادرش با هم  کشتی زندگی خود را در این طوفان  روزگاربه جلو می بردند . مریم صبحا به مدرسه می رفت و بعد از ظهر که به خانه بر می گشت خود را موظف می دید کارهای خانه را انجام دهد لباس بشوید غذا بپزد و ... چون مادرش همیشه در حال خیاطی بود تا شاید مرهمی باشد بر زخم بی پولی خانه .

ولی با تمامی این تفاسیر آن ها زندگی خوبی داشتند یکدیگر را از صمیم قلب دوست داشتند و به یکدیگر عشق می ورزیدند و تک تکشان حاضر بودند برای پیشبرد امورات خانواده هر کاری بکنند و در این میان مریم چشم و امید پدر و مادرش بود .

او با وجود تمامی محرومیت هایی که نسبت به دوستانش داشت هیچگاه پدر و مادر خود را سرزنش نمی کرد و حرفی از تفاوت های خانوادگی نمی زد و نمی خواست با این کار آن ها را برنجاند حتی روز هایی که پدرش برای کار به خارج از منزل میرفت و کاری پیدا نمی کرد و دست خالی می آمد باز هم مریم با روی گشاده و مهربانانه با او رفتار می کرد و احترامش را حفظ می کرد .

پدر مریم سواد چندانی نداشت و خواندن و نوشتن را در حد ابتدایی می دانست ولی مادرش از نظر سطح سواد در سطح بالا تری بود و دیپلم داشت . ولی مریم جبران هر دوی آن ها را می کرد و در مدرسه همیشه نفر اول بود درسی نبود که او از آن بیست نگیرد و ترمی نبود که او جایزه به خانه نبرد و همیشه در بین معلمان و اهالی تعلیم زبان زد و نمونه بود .

همه ما اینچنینیم که در مدرسه دوست های زیادی داریم با همه به راحتی ارتباط برقرار میکنیم ولی در این بین یک نفر با بقیه فرق می کند و صمیمی تر از بقیه جلوه می کند و محرم رازهای ما و مستمع حرف های مگوی ما می شود. مریم هم از این قاعده مستثنا نبود و با وجود اینکه با تمامی افراد کلاس خود دوست بود ولی یکی از همکلاسی هایش همیشه با او بود و در حد یک خواهر به او نزدیک بود .آن دخترک نامش ثمین بود . دختری از طبقه مرفه جامعه که هیچ مشکلی در زندگی حداقل از لحاظ مالی احساس نمی کرد ولی خودش هم نمی دانست که درش چگونه با تخته مریم جور می شد و چگونه با مریم دوست شده است. چون از دور که نگاه میکردی هیچ وجه اشتراکی بینشان نمی یافتی و اگر هم وجه اشتراکی بود در مقابل فاصله شدید طبقاتی آنان به چشم نمی آمد .

اما هرچه بود آن دو به هم خیلی نزدیک بودند با هم به مدرسه میرفتند وبرمی گشتند و با وجود اینکه پدر ثمین اصرار می کرد خودش او را به مدرسه ببرد ولی چون راه مدرسه از بهترین لحظات کنار هم بودن او و مریم بود قبول نمی کرد .

آن دو از کلاس اول ابتدایی از همان روزی که نشستن روی نیمکت های مدرسه را یاد گرفتند در کنار هم بودند و تا آن روز که کلاس اول دبیرستان بودند از کنار هم جٌم نخوردند . ثمین خوب درس نمی خواند به نظر او نیازی هم به درس خواندن زیاد نبود چون معتقد بود با درس نخواندن مشکلی برایش در آینده پیش نخواهد آمد و تا اینجا هم که بالا آمده بود از صدقه سری و کمک های بی شائبه مریم بود . مریم تصویری که در ذهن خود از درس خواندن داشت برای ثمین شرح می داد به ثمین میگفت شاید تحصیل راهی برای رفع نیازهای مادی باشد اما جدا از این ، علم دید یک فرد را به زندگی عوض می کند . همیشه تفاوت های زیادی بین افراد باسواد با بی سوادان وجود دارد و با علم انسان زندگی را گونه ای دیگر می یابد ولی ثمین گوشش به این حرف ها بدهکار نبود او فقط این را می دانست  که از ته قلب مریم را دوست دارد و حاضر است هر کاری برای بودن با چنین دوست ارزشمندی بکند وهیچ ساعتی از ساعات مدرسه را از مریم دور نمی شد و در مجموع یکی از مریدان مریم در محیط مدرسه بود .  

مریم به راحتی و ثمین طبق معمول به سختی سال اول دبیرستان را پشت گذاشت و با هم به کلاس دوم رفتند . مریم که همیشه رویای پزشکی را در سر می پروراند رشته تجربی را برگزید و ثمین هم که می خواست مثل همیشه همکلاسی مریم باشد و صندلی کنار مریم را مال خود کند مثل زاغ قصه ی از ماست که برماست  این رشته را انتخاب کرد......


نظرات شما عزیزان:

bahar
ساعت19:53---29 مهر 1390
شروعش که بد نبود

ادامه اش هم بذار پاسخ: چشم تو راهه


robabeh
ساعت19:07---29 مهر 1390
سلام

منتظر ادامه اش می باشیم.
پاسخ: چشم بزودی ...


samane
ساعت13:27---29 مهر 1390
سلام

تا حالاش که خوب بودتازه گرم افتاده بودیم

خب بقیش.............

این جمله خوب الارم میداد

(شاید تحصیل راهی برای رفع نیازهای مادی باشد اما جدا از این ، علم دید یک فرد را به زندگی عوض می کند )
پاسخ فرشید : خوشحالم که خوندینش حالا کم کم ادامشو میذارم . راستی الارم میداد یعنی چی ؟


مریم جوـــــــــــــــــــــــــــــــــــن
ساعت13:00---29 مهر 1390
راستی اسم منو اشتباه تو پیوندات گذاشتی (jostinbier)

من جاستین بیبر هستم

JUSTIN BIEBER
پاسخ فرشید : am sorry lady رسیدگی میکنم


sajedin
ساعت5:13---29 مهر 1390
salam vebe jalebi dari be manam sar bezan

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 29 مهر 1390برچسب:, ] [ 1:24 ] [ فرشید محمدی ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

ای دوست خوش آمدی قدم بر دیدگان من نهاده ای بیا ، بیا اینجا در کنار من بنشین تا دلی سیر به هم بنگریم گپی بزنیم چایی بنوشیم و درد و دل کنیم بیا ...
آرشيو مطالب
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 67
بازدید کل : 3557
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 47
تعداد آنلاین : 1